کارمند بانک : می تونی یه وام واسه ما جور کنی؟
مهندس کامپیوتر : ویندوز کامپیوتر من کند شده، شاید ویروسی هم شده باشه، می تونی ویندوزمو عوض کنی؟
نظامی : چند وقته به داداشم که سربازه مرخصی نداده اند، میتونی سفارششو بکنی؟
پزشک عمومی : می تونی برای چهارشنبه که بچه ام نرفته مدرسه یه گواهی بنویسی؟
دندونپزشک : بیا این دندون عقل من رو نگاه کن ببین سیاه شده باید بکشمش یا پرش کنم؟
تعمیرکار ماشین : این ماشین من نمی دونم چرا هی صدای اضافی می ده، می تونی بیای یه نیگا بهش بندازی؟!
بازیگر : واسه کسایی که میخوان بازیگر بشن چه نصیحتی دارید؟
مدیر یه جایی : می شه واسه این بهرام ما یه کار جور کنی؟
موبایل فروش : آقا این گوشی 1100 مارو می شه با یه گوشی بهتر عوض کنی؟!
معلم : این حسن ما یه خورده تو ریاضی اش بازیگوشی می کنه می شه این پنج شنبه ی قبل از امتحان ریاضی اش شام تشریف بیارین خونه ما سر راه این اتحادارو هم یه بار براش بگین؟!
نماینده مجلس : این شهرام ما خیلی پسر گلیه، می خواد زن بگیره می شه کمک کنید معافی این بچه رو بگیریم؟!
کارمند سازمان سنجش : سؤالای کنکور سال بعد رو نداری؟
نویسنده : یه روز بیا سر فرصت قصه زندگیمو برات تعریف کنم کتابش کنی!
معمار : این خونه مون باید کفش سرامیک شه و آشپزخونه اش اُپن، فکر می کنی چند روزه تموم می کنی؟
طلا فروش : چرا طلا گرون شده؟
اقتصاد دان : بالاخره این بنزین رو می خوان چی کار کنن؟
وکیل : من اگه بخوام حضانت بچه ام رو بگیرم چی کار باید بکنم؟
روان شناس : من الان یه چند وقتیه بچه ام شبا جاشو خیس می کنه، روزا هم بیش فعاله، شوهرم هم شیش ماهه خونه نیومده، این اواخر همه موهاشو کنده بود، خودمم فکر کنم افسردگی گرفتم، می خوام طلاق بگیرم، بعدشم خودکشی، سم هم تهیه کردم!!!!حالا چی کار می تونی برام بکنی؟
تایپیست: یه پایان نامه دارم ۹۵۸ صفحه اصلاً وقت ندارم تایپش کنم، نظر تو چیه؟
توی گمرک بین المللی یک دختر خوشگل که یه موصاف کن برقی نو از یه کشور دیگه خریده بوده از یه پدر روحانی میخواد کمکش کنه که این موصاف کن رو تو گمرگ زیر لباسش بزاره و بیرون ببره تا خانم خوشگله مالیات نده.
پدر روحانی میگه: باشه ولی بشرطه اینکه اگه پرسیدن من دروغ نمیگم.
دختره که چاره نداشته میگه باشه.
دم گمرگ مامور میپرسه: پدر چیزی با خودت داری که اظهار کنی؟
پدر روحانی میگه: از سر تا کمرم چیزی ندارم!
مامور از این جواب عجیب شک میکنه و میپرسه: از کمر تا زمین چطور؟
پدر روحانی میگه: یه وسیله جذاب کوچیک که زنها دوست دارن استفاده کنن ولی باید اقرار کنم که تا حالا بی استفاده مونده.
مامور با خنده میگه: خدا پشت و پناهت پدر. برو...
این بیماری شما باید فوری درمان بشه:
یعنی من ماه بعد قراره برم مسافرت و معالجه این بیماری خیلی ساده و سودآوره و بهتره زودتر ترتیبش رو بدم!
خوب بگید ببینم مشکلتون از کی شروع شد:
یعنی من از بیماریتون چیزی نفهمیدم و ایدهای ندارم و امیدوارم شما خودتون سرنخی به من بدین!
یک وقت دیگه از منشی برای آخرهای این هفته بگیر:
یعنی من امروز با دوستام دوره دارم، باید برم زودتر بزن به چاک!
هم خبرهای خوب و هم خبرهای بد براتون دارم:
یعنی خبر خوب اینه که من قراره یه ماشین جدید بخرم و خبر بد اینکه شما باید پول اونو بدین!
من به این آزمایشگاه اطمینان دارم بهتره آزمایشهاتون را اونجا انجام بدین:
یعنی من 40 درصد از پول آزمایش بیمارانی که به اونجا معرفی میکنم را میگیرم!
دارویی که براتون نوشتم داروی خیلی جدیدیه:
یعنی من دارم یه مقاله علمیمینویسم و میخواهم از شما مثل موش آزمایشگاهی استفاده کنم!
اگه تا یک هفته دیگه خوب نشدید یه زنگ به من بزنید:
یعنی من نمیدونم بیماریتون چیه شاید خود به خود تا یک هفته دیگه خوب بشه!
بهتره چندتا آزمایش تکمیلی هم انجام بدین:
یعنی من نفهمیدم بیماریتون چیه. شاید بچههای آزمایشگاه بهتون کمک کنن!
این بیماری الان خیلی شایعه:
یعنی این چندمین مریضیه که این هفته داشتم باید حتما امشب برم سراغ کتابهای پزشکی و درمورد این بیماری مطالعه کنم!
اگه این عوارض از بین نرفت هفته دیگه زنگ بزنید وقت بگیرین:
یعنی تا حالا مریضی به این سمجی نداشتم خدا را شکر که هفته دیگه مسافرتم و مطب نمیام!
فکر نمیکنم رفتن پیش فیزیوتراپیست فایدهای داشته باشه:
یعنی من از فیزیوتراپیستها نفرت دارم نرخهای ما رو شکستن!
ممکنه یک کمیدردتون بیاد:
یعنی هفته پیش دو تا مریض از شدت درد زبونشون رو گاز گرفتن!
فکر نمیکنید این همه استرس روی اعصابتون اثر گذاشته باشه:
یعنی من فکر میکنم شما دیوونه هستین و امیدوارم یک روانشناس پیدا کنم که هزینههای درمانتون رو باهاش قسمت کن
مرد بیکاری برای سِمَتِ آبدارچی در مایکروسافت تقاضا داد. رئیس هیئت مدیره مصاحبه اش کرد و تمیز کردن زمین رو -به عنوان نمونه کار- دید و گفت: «شما استخدام شدین، آدرس ایمیلتون رو بدین تا فرمهای مربوطه رو واستون بفرستم تا پر کنین و همینطور تاریخی که باید کار رو شروع کنین..»
مرد جواب داد: «اما من کامپیوتر ندارم، ایمیل هم ندارم!»
رئیس هیئت مدیره گفت: «متأسفم. اگه ایمیل ندارین، یعنی شما وجود خارجی ندارین. و کسی که وجود خارجی نداره، شغل هم نمیتونه داشته باشه.»
مرد در کمال نومیدی اونجا رو ترک کرد.. نمیدونست با تنها 10 دلاری که در جیبش داشت چه کار کنه. تصمیم گرفت به سوپرمارکتی بره و یک صندوق 10کیلویی گوجه فرنگی بخره. بعد خونه به خونه گشت و گوجه فرنگیها رو فروخت.
در کمتر از دو ساعت، تونست سرمایه اش رو دو برابر کنه.. این عمل رو سه بار تکرار کرد و با 60 دلار به خونه برگشت. مرد فهمید میتونه به این طریق زندگیش رو بگذرونه، و شروع کرد به این که هر روز زودتر بره و دیرتر برگرده خونه. در نتیجه پولش هر روز دو یا سه برابر میشد. به زودی یه گاری خرید، بعد یه کامیون، و به زودی ناوگان خودش رو در خط ترانزیت (پخش محصولات) داشت ...
آره! احتمالاً میشدم یه آبدارچی در شرکت مایکروسافت
یارو نشسته بوده پشت بنز آخرین سیستم، داشته صد و هشتاد تا تو اتوبان میرفته، یهو میبینه یه موتور گازی ازش جلو زد! خیلی شاکی میشه، پا رو میذاره رو گاز، با سرعت دویست از بغل موتوره رد میشه. یک مدت واسه خودش خوش و خرم میره، یهو میبینه موتور گازیه قیییییژ ازش جلو زد!!
دیگه پاک قاط میزنه، پا رو تا ته میذاره رو گاز، با دویست و چهل تا از موتوره جلو میزنه. همینجور داشته با آخرین سرعت میرفته، باز یهو میبینه، موتور گازیه مثل تیر از بغلش رد شد!!!
طرف کم میاره، با راهنما میزنه کنار، به موتوریه هم علامت میده بزنه کنار. خلاصه دوتایی وامیستن کنار اتوبان، یارو پیاده میشه، میره جلو موتوریه، میگه: آقا تو خدایی! من مخلصتم، فقط بگو چطور با این موتور گازی کل مارو خوابوندی؟! موتوریه با رنگ پریده، نفس زنان میگه: والا ... داداش... خدا پدرت رو بیامرزه واستادی... آخه ... کش شلوارم گیر کرده به آینه بغلت ...
نتیجه اخلاقی : اگه می بینید بعضی ها در کمال بی استعدادی پیشرفت های قابل ملاحظه ایی دارند ببینید کش شلوارشان به کجای یک مدیر گیر کرده
مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی میکند و تا کنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد او فرستادند..
مسئول خیریه: آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از درآمد بسیار خوبی برخوردارید ولی تا کنون هیچ کمکی به خیریه نکردهاید. نمیخواهید در این امر خیر شرکت کنید؟
وکیل: آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردید متوجه شدید که مادرم بعد از یک بیماری طولانی سه ساله، هفته پیش درگذشت و در طول آن سه سال، حقوق بازنشستگیاش کفاف مخارج سنگین درمانش را نمیکرد؟ زود قضاوت کردید؟
مسئول خیریه: (با کمی شرمندگی) نه، نمیدانستم. خیلی تسلیت میگویم.
وکیل: آیا در تحقیقاتی که در مورد من کردید فهمیدید که برادرم در جنگ هر دو پایش را از دست داده و دیگر نمیتواند کار کند و زن و 5 بچه دارد و سالهاست که خانه نشین است و نمیتواند از پس مخارج زندگیش برآید؟زود قضاوت کردید؟
مسئول خیریه: (با شرمندگی بیشتر) نه . نمیدانستم. چه گرفتاری بزرگی ...
وکیل: آیا در تحقیقاتتان متوجه شدید که خواهرم سالهاست که در یک بیمارستان روانی است و چون بیمه نیست در تنگنای شدیدی برای تأمین هزینههای درمانش قرار دارد؟ زود قضاوت کردید؟
مسئول خیریه که کاملاً شرمنده شده بود گفت: ببخشید. نمیدانستم اینهمه گرفتاری دارید ...
وکیل: خوب. حالا وقتی من به اینها یک ریال کمک نکردهام شما چطور انتظار دارید به خیریه شما کمک کنم؟
باز هم زود قضاوت کردید؟؟؟؟
فرق یک مهندس و یک برنامه نویس!
یک برنامهنویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانی هوائی کنار یکدیگر در هواپیما
نشسته بودند.
برنامهنویس رو به مهندس کرد و گفت: «مایلی با همدیگر بازی
کنیم؟»
مهندس که میخواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف
پنجره برگرداند و پتو را روی خودش کشید.
برنامهنویس دوباره گفت: «بازی
سرگرمکنندهای است. من از شما یک سوال میپرسم و اگر شما جوابش را نمیدانستید ۵
دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال میکنید و اگر من جوابش را نمیدانستم من
۵ دلار به شما میدهم.»
مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهایش را روی هم گذاشت تا
خوابش ببرد. این بار، برنامهنویس پیشنهاد دیگری داد.
گفت: «خوب، اگر شما سوال
مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولی اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ۵٠ دلار به
شما میدهم. این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با برنامهنویس بازی
کند.»
برنامهنویس نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر
است؟»
مهندس بدون اینکه کلمهای بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به
برنامهنویس داد. حالا نوبت خودش بود.
مهندس گفت: «آن چیست که وقتی از تپه بالا
میرود ۳ پا دارد و وقتی پائین میآید ۴ پا؟»
برنامهنویس نگاه تعجب آمیزی کرد و
سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار
داد. آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در
کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد. باز هم چیز بدرد بخوری پیدا نکرد. سپس برای
تمام همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکی دو
نفر هم گپ (chat) زد ولی آنها هم نتوانستند کمکی کنند.
بالاخره بعد از ۳ ساعت،
مهندس را از خواب بیدار کرد و ۵٠ دلار به او داد. مهندس مودبانه ۵٠ دلار را گرفت و
رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد.
برنامهنویس بعد از کمی مکث، او را تکان داد
و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟»
مهندس دوباره بدون اینکه کلمهای بر زبان آورد
دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامهنویس داد و رویش را برگرداند و خوابید.